وقتی تو نیستی...
شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۱، ۰۶:۳۴ ب.ظ
وقتی تو نیستی ؛ رنـگ دریا را دوســـت ندارم،
شـــــب به پایــان می رسـد ، شب را نیز دوسـت ندارم؛
از لا بـــه لای مریـم های خفـته با فانوســی کم سـو
راهـــی بــه سـویت می جــــــــــویم و تو نیسـتی،
نیسـتی تا ببینـی که چقدر امشــب آسمان زیباتر است
امـا ایـن آسمـان را نـیز دوســت نـدارم.
سالهاسـت که از قاصدک خـوش خـبرم بی خبرم .
شاید ایــن بــار او مـرا دوســــــت نداشـت ،
شـاید این بار ، باری فـزون تـر در پیـــــــش داشت
و ای کـــاش در لحظــــه ی سنـــــــــــــگین وداع
چشمــهایــــــش را به زمیـن مــی دوخـت
تــا نمــــی توانستم از نگاهـــــش تندیسـی سازم
از جــنــس پــروانــــه های دشــت خاطــــره.
عـقـــربه های زمـان به کندی می گذرنـد ،
شـاید می خواهـــند فرصـــتم را دوچنـدان کنند،
اما حتی یاسـمن ها نیــز این را می دانند
که کــاری از دسـت من ساخـته نیســـت
وتنــها در کنج خلــــــوت این اتاق ،من ماندم
و تـجســم یک رؤیا من ماندم و اشـک های التماس ،
مــن ماندم و دست هایی به سوی آسمان بی کران هستی .
صــدایـــش می کنم و صدایی نمی شــنوم ،
کــلامش را می خوانــم و خوانــده نمی شوم،
به خاک مـی افتم و اعتنـایی نمی بینم ،
اما این بار قسمـت می دهم به پاکی و قداست فرشتگانت،
اگر گـاهی آنی نبــودم که مـی خواستی
دریایی از ندامــــــــت و حسرتــــــــم را بپذیر.
شـــــب به پایــان می رسـد ، شب را نیز دوسـت ندارم؛
از لا بـــه لای مریـم های خفـته با فانوســی کم سـو
راهـــی بــه سـویت می جــــــــــویم و تو نیسـتی،
نیسـتی تا ببینـی که چقدر امشــب آسمان زیباتر است
امـا ایـن آسمـان را نـیز دوســت نـدارم.
سالهاسـت که از قاصدک خـوش خـبرم بی خبرم .
شاید ایــن بــار او مـرا دوســــــت نداشـت ،
شـاید این بار ، باری فـزون تـر در پیـــــــش داشت
و ای کـــاش در لحظــــه ی سنـــــــــــــگین وداع
چشمــهایــــــش را به زمیـن مــی دوخـت
تــا نمــــی توانستم از نگاهـــــش تندیسـی سازم
از جــنــس پــروانــــه های دشــت خاطــــره.
عـقـــربه های زمـان به کندی می گذرنـد ،
شـاید می خواهـــند فرصـــتم را دوچنـدان کنند،
اما حتی یاسـمن ها نیــز این را می دانند
که کــاری از دسـت من ساخـته نیســـت
وتنــها در کنج خلــــــوت این اتاق ،من ماندم
و تـجســم یک رؤیا من ماندم و اشـک های التماس ،
مــن ماندم و دست هایی به سوی آسمان بی کران هستی .
صــدایـــش می کنم و صدایی نمی شــنوم ،
کــلامش را می خوانــم و خوانــده نمی شوم،
به خاک مـی افتم و اعتنـایی نمی بینم ،
اما این بار قسمـت می دهم به پاکی و قداست فرشتگانت،
اگر گـاهی آنی نبــودم که مـی خواستی
دریایی از ندامــــــــت و حسرتــــــــم را بپذیر.
- ۹۱/۰۵/۲۸