اگر عاشق نبودم چهره ام زیبا نمی شد
هزاران قطرۀ اشکم به رنگ روشن دریانمی شد
نمی شد از درونم با خبر غیر از تو و او
اگر چشمم نمی گفت عاشقم؛ رسوا نمی شد
اگر یک بار از عشقت برایم گفته بودی
دل شوریده ام آواره ی صحرا نمی شد
لبت را تا سحردر خواب دیدم برلب خود
دعاکردم؛ چه می شد این شبم فردا نمی شد
تمام جان و هستی بسته ی این نام نیکوست
وگرنه عاشقی واله چو من پیدا نمی شد
نمی شد گل به روی کوه های خشک پیدا
"گل حسرت بهار" دروصل او شیدا نمی شد
کدامین عاشقی از بوسه ای رنجیده درخواب
اگریک بوسه می دادی، جهان غوغا نمی شد
اگر که عاشقی در چشم توپوچ است و بی رنگ
جهان با دست او با نام عشق بر پا نمی شد