load ing...

action blog

load ing...

action blog

this weblog powered by manoochehr.jamali

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۸/۱۷
    god
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
  • ۹۳/۰۸/۱۷
    god
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۱/۱۰/۲۱
    M&F
آخرین نظرات
  • ۸ مهر ۹۳، ۱۴:۴۷ - Afshin 72
    :((
  • ۹ فروردين ۹۳، ۰۸:۱۵ - ✘ y мσяÐέ
    :|
نویسندگان
۲۷
بهمن
روزی همه دانشمندان مردند و وارد بهشت شدند آنها تصمیم گرفتند تا قایم باشک بازی کنند.انیشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت. او باید تا 100 میشمرد و سپس شروع به جستجو میکرد.

همه پنهان شدند الا نیوتون ...!
نیوتون فقط یک مربع به طول یک متر کشید و درون آن ایستاد، دقیقا در مقابل انیشتین.

انیشتین شمرد 97, 98, 99..100…او چشماشو باز کرد ودید که نیوتون در مقابل چشماش ایستاده.

انیشتین فریاد زد نیوتون بیرون( سک سک)
نیوتون بیرون( سک سک)

نیوتون با خونسردی تکذیب کرد و گفت من بیرون نیستم. او ادعا کرد که اصلا من نیوتون نیستم !!!

تمام دانشمندان از مخفیگاهشون بیرون اومدن تا ببینن اون چطور میخواد ثابت کنه که نیوتون نیست ...

 نیوتون ادامه داد که من در یک مربع به مساحت یک متر مربع ایستاده ام که من رو نیوتون بر متر مربع میکنه ! و از آنجایی که نیوتون بر متر مربع برابر "یک پاسکال" می باشد

بنابراین من "پاسکالم" پس پاسکال باید بیرون بره (پاسکال سک سک) !!!


داستان جالبی به نظرم رسید واسه همین تکرارش کردم

۲۷
بهمن
به خاطر درسهای زیادی که داشتم و...یه یک ماهی از وبم غافل شدم.ولی الان دوباره برگشتم.راستی 8ماهه هم شدم!
۲۱
دی

 

 

 

 

۲۱
دی
با این برنامه میتونین با دوستان و اشنایان خودتون به


راحتی وبا هزینه کمتر ارتباط داشته باشین.


Download Now


باکلیک بر روی لینک بالا این برنامه را به راحتی

دانلود کنید

۰۳
دی

استخون

استخون

استخون

خواستم ببینم برای ۳ تا استخون چه طورى به طرف گوشیت می پرى؟!



ادامه یادت نره!!!!!!

۰۳
دی
اینم 7 ماهگیم.!!!!!!!چقدر زود میگزره این ماهای سال!!
۲۱
آذر
آدرس جدید وبلاگم:



کلیک کنید!



خوبه یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۲۱
آذر

یک پسر کوچک از مادرش پرسید؟ چرا گریه میکنی؟ مادرش گفت: چون من یک زن هستم. پسر بچه گفت: من نمی فهمم. مادر گفت: تو هیچگاه نخواهی فهمید. بعدها پسر کوچک از پدرش پرسید: چرا مادر بی دلیل گریه می کند؟ پدرش تنها توانست به او بگوید: تمام زنان برای هیچ چیز گریه می کنند. پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل شد ولی هنوز نمیدانست که چرا زنها بی دلیل گریه می کنند.
بالاخره سوالش را برای خدا مطرح کرد و مطمئن بود که خدا جواب را می داند. او از خدا پرسید چرا زنان به آسانی گریه می کنند؟
خدا گفت: زمانی که زن را خلق کردم میخواستم موجود بخصوصی باشد بنابراین شانه های او را آنقدر قوی آفریدم تا بار همه دنیا را به دوش بکشد. و همچنین شانه هایش آنقدر نرم باشد که به بقیه آرامش بدهد. من به او توانایی دادم که در جایی که همه از جلو رفتن ناامید شده اند او تسلیم نشود و همچنان پیش برود. به او توانایی نگهداری از خانواده اش را دادم حتی زمانی که پیر شده است بدون این که شکایتی بکند. به او عشقی داده ام که در هر شرایطی بچه هایش را عاشقانه دوست داشته باشد حتی اگر آنها به او آسیبی برسانند.
به او توانایی دادم که شوهرش را دوست داشته باشد و از تقصیرات او بگذرد و همیشه تلاش کند تا جایی در قلب شوهرش داشته باشد. به او این شعور را دادم که درک کند یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمی رساند اما گاهی اوقات توانایی همسرش را آزمایش میکند و به او این توانایی را دادم که تمامی این مشکلات را حل کرده و با وفاداری کامل در کنار شوهرش باقی بماند. و در آخر به او اشکهایی دادم که بریزد. این اشکها فقط مال اوست و تنها برای استفاده اوست در هر زمانی که به آنها نیاز داشته باشد. او به هیچ دلیلی نیاز ندارد تا توضیح دهد چرا اشک می ریزد. خدا گفت: می بینی پسرم. زیبایی یک زن در لباسهایی که می پوشد نیست. درظاهر او نیست و در شیوه موهایش نیست و بلکه زیبایی یک زن در چشمهایش نهفته است. زیرا چشمهای او دریچه روح اوست. و در قلب او جایی است که عشق او به دیگران در آن قرار دارد.

۱۲
آذر
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…

ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…

اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…


۱۲
آذر

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند

مثل آسمانی که امشب می بارد..

و اینک باران

بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند

و چشمانم را نوازش می دهد

تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم