عالم
پنجشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۱، ۱۰:۵۵ ق.ظ
گویند که زمانی در شهری دو عالم می زیستند.
روزی یکی از دو عالم که بسیار پرمدعا بود ? کاسه گندمی بدست گرفت و بر جمعی وارد شد و گفت :
این کاسه گندم من هستم ! ( از نظر علم و ... )
سپس دانه گندمی از آن برداشت و گفت : و این دانه گندم هم فلان عالم است!!!
و شروع کرد به تعریف از خود.
خبر به گوش آن عالم فرزانه رسید . فرمود به او بگوئید : آن یک دانه گندم هم خودش است ? من هیچ نیستم.
روزی یکی از دو عالم که بسیار پرمدعا بود ? کاسه گندمی بدست گرفت و بر جمعی وارد شد و گفت :
این کاسه گندم من هستم ! ( از نظر علم و ... )
سپس دانه گندمی از آن برداشت و گفت : و این دانه گندم هم فلان عالم است!!!
و شروع کرد به تعریف از خود.
خبر به گوش آن عالم فرزانه رسید . فرمود به او بگوئید : آن یک دانه گندم هم خودش است ? من هیچ نیستم.
- ۹۱/۰۵/۰۵
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.